کافه موسیقی

کافه موسیقی/ میلیون گل رز

دیدبان روسیه: یکی از معروف‌ترین آهنگ‌های روسی «میلیون گل رز» است که بسیاری از خوانندگان مطابق با ملودی آن به دیگر زبان‌ها، ترانه‌هایی را خلق کرده‌اند که می توانید با کلیک بر روی پخش کننده پایین تصویر گوش کنید.

این ترانه نخستین بار توسط «آلا بوریسونا پوگاچوا» در روسیه اجرا شد. آلا پوگاچوا متولد ۱۵ آوریل ۱۹۴۹ در مسکو است که تا سال ۱۹۹۷ بیش از ۲۵۰ میلیون نسخه از آثارش را به فروش رساند.

او با صدای خاص و اجرای پر احساس و صادقانه‌اش، از لحاظ فروش آلبوم‌ها و محبوبیت عمومی در دوران شوروی به یک نماد تبدیل شد و در سال ۱۹۹۱ لقب افتخاری «هنرمند خلق در اتحاد جماهیر شوروی» را دریافت کرد.

وی نماینده روسیه در مسابقه آواز یوروویژن ۱۹۹۷ بود و در سال و در روز تولد ۶۰ سالگی‌اش نشان درجه سوم «شایستگی برای میهن» را از دمیتری مدودف دریافت کرد.

♦ ترجمه آهنگ میلیون گل رز:

روزی یک مرد هنرمندی بود

خانه و بوم نقاشی خود را داشت

اما عاشق یک بازیگر زن بود

کسی که گل ها را خیلی دوست میداشت .

برای همین مرد خانه ش را فروخت

نقاشی ها و سقف بالای سرش را هم فروخت

و با تمام آن پولها

دریایی مملوء از گل خرید

یک میلیون ، یک میلیون و یک میلیون گل سرخ

از پنجره ، پنجره و پنجره ای که تو آنها را به نظاره بنشینی .

آن مرد ، کسی که عاشق بود ، صمیمانه و صادقانه عاشق بود ،

تمام زندگی ـیش را به خاطر تو تبدیل به گل ها کرده .

صبحی که در کنار پنجره از خواب برخواهی خواست

ممکن است که هوش از سرت برود ؟

مانند امتداد ِ یک رویا

همه جا غرق در گل است

روحت به لرزه در خواهد آمد

کدام میلیونری چنین حیله ای/کار احمقانه ای کرده است ؟

اما دقیقا زیر پنجره ای که نفس میکشی

یک هنرمند ِ فقیر ایستاده است .

یک میلیون ، یک میلیون و یک میلیون گل سرخ

از پنجره ، پنجره و پنجره ای که تو آنها را به نظاره بنشینی .

آن مرد ، کسی که عاشق بود ، صمیمانه و صادقانه عاشق بود ،

تمام زندگی ـیش را به خاطر تو تبدیل به گل ها کرده .

ملاقات بسیار کوتاه بود

شب هنگام قطاری او – بازیگر زن – را به دوردست ها برد

اما در تمام زندگی او –آن بازیگر – همواره

یک موسیقی ِ دیوانه کننده از گل های سرخ وجود داشت

مرد هنرمند تنها زندگی کرد

سختی های بسیاری را تاب آورد

اما در تمام طول زندگی اش

فضایی ( میدانی ) پر از گل – های سرخ – داشت

گفته می شود این شعر طبق یک داستان واقعی سروده شده است. بر اساس این داستان، نیکو پیروسمانی نقاش گرجی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، عاشق دختری به نام مارگاریتا می‌شود. مارگاریتا بازیگر یک گروه تئاتر دوره گرد از فرانسه بوده است. ابراز عشق بی حد و حصر از سوی نیکو و بی‌توچهی مارگاریتا، نقاش را به جنون می‌کشاند.

مردمان تفلیس می‌گویند این عشق بدانجا رسید که نقاش گونه‌های خود را بر جای پاهای بازیگر می‌سایید. در نهایت نیکو تصمیم خود را می ‌گیرد و خانه، تابلوها و کل دارایی خود را فروخته و چندین ارابه پر از گل های گوناگون تهیه می‌کند و ارابه‌ها را مقابل اقامتگاه مارگاریتا می‌برد. بازیگر از پنجره ارابه‌های پر از گل را می‌بیند و خود را به نقاش رسانده و برای اولین و آخرین بار او را می‌بوسد. چند روز بعد مارگاریتا به همراه گروه تئاتر برای همیشه تفلیس را ترک می‌کند.

یکتانت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا